یاسین جونیاسین جون، تا این لحظه: 13 سال و 18 روز سن داره

عشق مامان و بابا

بدون عنوان

                 فرشته کوچولوی من بهترینها رو برات ارزو میکنم دوست دارم و از خداوند مهربون که تورو به ما                  هدیه داده .متشکرم.                       ...
11 مرداد 1392

دل نوشته های مامانی

تو ای نفس زتدگیم تو ای همیشه همدم من عزیزم این روزها خیلی خوشحالی چون که دایی علی و زندایی جون اومدن خونمون و تو با دیدن اونها ذوق زده شده بودی .زندایی برات کادو خریده بود ویک کار قشنگی هم انجام داده بود اینکه عکست رو از وبلاگت کپی کرده بود و برات دفتر نقاشی درست کرده که عکسات روی برگش چاپ شده و خیلی خوشگل شده و برات یادگاری نگهش میدارم .دستشون درد نکنه.. با همدیگه رفتیم دریاچه چیتگر کلی بازی کردیم و تو کلی دوچرخه سواری کردی وخوش گذروندی و ما رو با کارهات خندوندی . خیلی خوش گذشت . دوست داریم جیگر مامانی الان که این مطالب رو برات دارم مینویسم تو رو بابا جون بردتت پارک تا بازی کنی .از خواب بیدار شدیم و تو همش گفتی پارک و باباجون برد...
11 مرداد 1392

سفر شمال به همراه اقا پارسا

سلام نازگلی مامانی من بعداز ظهر از سر کار اومدم و بابایی جون گفت که دوستامون زنگ زدن و دعوتمن کردن شمالو من هم سریع وسایلامون رو جمع کردم و چند ساعت بعد اومدن دنبالمون و با هم رفتیم مسافرت . تو راه شما دوتا فسقلی ها که اصلا نخوابیدین. ویلایی که گرفتیم لب ساحل بود و چشم شما اقا گل ÷سر به دریا افتاد دیگه گیر 3 ÷یچ شدی که بریم لب اب و با اجازتون تا صبح لب دریا بودیم و صیاد ها ماهی صید میکردن و ما هم تماشا میکردیم چند روزی اونجا بودیم .هوا خوب بود و سعی کردیم که بهت خوش بگذره عزیز دلم. چند تا از عکسهات رو برات میگذارم عشقم............
9 مرداد 1392